جادوی شروعهای کوچک، حتی وقتی دلت شور میزنه!

جادوی شروعهای کوچک
یه لحظه میاد که همه چی فرق میکنه. میدونی کدوم لحظه رو میگم؟ اون زمان خاص که یه ایدهی نو، یهو مثل چراغ تو مغزت روشن میشه؟ یا اون رؤیای قدیمی که گوشهی ذهنت خاک میخورد، یهو یه تکونی به خودش میده و برق میزنه؟ ( چه حس خوبی )
شایدم دیونه یاد گرفتن یه چیز جدیدی که بدجور افتاده به جونت؟ شایدم یه عادت کوچولو که میخوای عوض کنی و میدونی کلی فرق ایجاد میکنه؟ یا حتی استارتِ همون کاره که خیلی وقته گوشهی لیستت منتظره یه حرکتی بزنی؟
یهو قلبت شروع میکنه به تند زدن، یه انرژی باحال تو تنت میدوعه… یه حسِ “خودشه!” که قلقلکت میده؟ یه هیجان کوچولو ولی واقعی که زیر پوستت حسش میکنی…
اما درست همون لحظه که داری بال درمیاری، همون آنی که حس میکنی دیگه هیچچی جلوتو نمیگیره… بــــــــــوم! انگار یکی پاشو میکوبه رو ترمزِ ذهنمون! یه دفعه یه ارکستر کاملِ شک و تردید شروع میکنه تو سرت موزیک بدبختی اجرا کردن:
- اوکی… خب حالا دقیقاً از کجا شروع کنم؟
- وای! اگه وسطش خرابکاری کنم چی؟ آبروم میره که!
- اصلاً کی وقت داره واسه این کارا؟
- فلانی رو دیدی؟ اون که صد پله از من جلوتره… من دیگه چی بگم؟
- اصلاً از پسش برمیام؟ نکنه کم بیارم؟
- بیخیال بابا! حوصله داری؟
بدجور آشناست، نه؟ 😉 همون دیوار لعنتی که یهو جلوت سبز میشه و نمیذاره پاتو جلو بذاری؟ درست همون موقعی که کفشاتو پوشیدی تا اولین قدم رو برداری…
یه راز مهم
رفیق جان، بذار یه رازِ خودمونی رو همین اول کار، یواشکی درِ گوشِت بگم: اون دیوارِ، اون حسِ، حالا چیکارکنم؟ اون سردرگمی، فقط مال تو نیست. اصلاً.
باور کن، این مهمونِ ناخونده، سرزده میاد سراغِ همهی ما. فرقی نداره اون نوجوونِ عشقِ تکنولوژی باشی که میخواد اولین خطِ کدش رو بزنه ، یا اون خانمِ هنرمندی که دلش لک زده واسه اجرای اولین اثر هنری جدیش، یا حتی خودِ من که میخوام بالاخره اون ربات تلگرام رو برای کانال شخصیم بسازم!
همهمون، بدون استثنا، اون لحظهی یخزدن، اون تردیدِ کثافتی که مثل خوره میافته به جون آدم، اون حسِ سنگینیِ “نکنه نشه؟” رو با پوست و استخونمون حس میکنیم.
میدونی مثل چی میمونه؟ یه جورایی مثل اون بدندردِ کلافهکنندهی اولِ سرماخوردگیه. میدونی که اومده، حسش میکنی، کُندت میکنه، ولی اصلِ کاری اینه که بلد باشی چطور باهاش تا کنی، نذاری زمینگیرت کنه و کلِ روزتو خراب کنه.
چرا اینقدر سخته؟ یه گپ خودمونی با مغزمون!
ببین، این مغزِ ما، کارش خیلی درسته ها! یه پا مهندسِ سیستمهای پیچیدهست، ولی بذار یه رازی رو درِ گوشت بگم: تهِ تهِ دلش، یه کم عشقِ راحتی و روتینهای تکراریه. مثل اون رفیقیه که ترجیح میده هزار بار بره همون کافهی همیشگی، تا اینکه یه جای جدید رو امتحان کنه، خودمونم همینیم. ترجیح میدیم کافه همیشگیمون بریم. یا فست فود مورد علاقمون رو همیشه انتخاب کنیم. چرا؟ چون هر چیزِ جدید، هر مسیرِ ناشناخته، برای مغز مثل یه چراغِ هشدارِ زرده! واقعا همینطور، یعنی: اون میگه: حواست هست انرژی بیشتر لازمه، حواست هست؟ ممکنه اونجا امن نباشه!. برای همینم، تمامِ زورش رو میزنه که ما رو بچسبونه به همون مبلِ راحتیِ آشنایِ همیشگیمون! وانجا گرمو نرم و راحته و خبری از شیاطین نیست
اون صدای غرغرویِ سمج تو سر که هی میگه: ولش کن بابا، همین راهِ رفته امنتره، همینجوری هم خوبه! دقیقاً صدای همون بخشِ محافظهکارِ مغزته که نمیخواد از منطقهی امنش یه قدم اونورتر بذاره. یه جورایی نگهبانِ دَمِ درِ این منطقه امنیته که چُرتش گرفته و حال نداره یه درِ جدید رو باز کنه!
حالا این فقط یه روی سکهست. روی دیگهش چیه؟ یه ترسِ ریز ولی قدرتمند مثله عقرب. اسمش هست ترس از ‘عالی نبودن. یه وسواسِ آشغالی که میگه: همهچی باید از همون اول بینقص و درجه یک باشه. اون نقاشیه باید شاهکار باشه ، اون ایدهی کسبوکاره باید از روزِ اولش بترکونه و مشتریها صف بکشن ، اون رژیمه باید مو به مو و بدونِ یه ذره تقلب اجرا بشه
این کمالگراییِ بیشرف، میدونی چطوری عمل میکنه؟ دقیقاً مثل اینه که ترمز دستیِ رو تا آخر کشیدی بالا، یکی از پاهاتو هم گذاشتی رو ترمز و اون یکی پاتو تا تَه گذاشتی رو پدال گاز! ماشین فقط زووووور میزنه، کلی دود میکنه، ولی دریغ از یه سانت حرکت، فقط داری خودتو و موتورِ ذهنت رو خسته میکنی.
خب، حالا چیکار کنیم؟ چندتا تکنیک خودمونی و کارراهانداز:
بین رفیق، اینجا قرار نیست یه مشت فرمول پیچیدهی و نمودارهای عجیبغریب ردیف کنم برات. میخوام چندتا ترفندِ خفنو ساده که خودمم استفاده میکنم بهت بگم، چندتا کلیدِ کارراهانداز بهت میدم که خودم هر وقت حس میکنم چسبیدم به زمین، صاف میرم سراغشون. آمادهای؟ بزن بریم!
1: کدِ تقلبِ دو دقیقهای: مغزتو هک کن! 😉
قانون دو دقیقهای به گوشِت خورده؟ این یه جورایی مثل کُدِ تقلب (Cheat Code) میمونه برای دور زدنِ اون بخشِ محافظهکار و یه کم تنبلِ مغز، باهاش میتونی فرمون ذهنتو دستِ خودت بگیری. با خودت قرار میذاری که فقط و فقط دو دقیقه بری سراغِ اون کاری که ازش فراری هستی. نه بیشتر!
- میخوای اون کتابه که خاک میخوره رو بخونی؟ قول بده فقط دو دقیقه ورقش بزنی و چند خط بخونی.
- هوسِ ورزش کردی ولی حسش نیست؟ فقط دو دقیقه لباساتو بپوش و یه دوتا حرکت کششی ساده برو. همین!
- باید یه چیزی بنویسی ولی مغزت قفل کرده؟ فقط دو دقیقه هرچی تو سرته بریز رو کاغذ، حتی اگه چرتوپرتِ محض باشه! مهم نیست!
- اون ظرفهای تلنبار شده تو سینک بدجوری رو اعصابته؟ (مشکل همیشگی خودم 😊 ) فقط دو دقیقه برو چندتاشون رو بشور یا بچین تو ماشین ظرفشویی. فقط همین!
- صندوق ورودی (Inbox) ایمیلت داره منفجر میشه و دیدنش بهت استرس میده؟ فقط دو دقیقه بازش کن و به یه دونه ایمیل ساده و سریع جواب بده یا فقط یه نگاه کلی به عنوان ها بنداز.یا حتی تو دو دقیقه هرچی میتونی ازشون پاک کن، لازم نیست همشو بخونی! همو را پاک کنی…
همین چند روز کل صندوق ایمیلمو باهمین روش پاکسازی کردم. خیلی حال داد
- باید اون پروژه یا گزارشِ کاری رو شروع کنی ولی هی داری ازش فرار میکنی؟ فقط دو دقیقه فایلش رو باز کن، یا فقط عنوانهاش رو بنویس، یا فقط یه پاراگراف مقدمه بنویس (حتی اگه بعداً پاکش کنی!).
- دلت میخواد اون زبان جدید رو یاد بگیری یا یه مهارت آنلاین رو شروع کنی ولی حس میکنی خیلی کار داره؟ فقط دو دقیقه اپلیکیشن آموزش زبان رو باز کن و یه درس کوچولو بخون، یا وارد سایت دوره شو و فقط سرفصلها رو نگاه کن. یا یه آموزش کوتاه تویِ یوتیوب از مهارت مورد علاقه ات ببین
میبینی؟ هدف فقط شکستن اون طلسمِ اولیه است!
جادوش کجاست؟ اینجاست که معمولاً، خیلی وقتها، بعد از اون ۱۲۰ ثانیهی ناقابل، یهو میبینی موتورت گرم شده، افتادی رو دور و داری ادامه میدی! مثله پاک کردن صندوق ایمیل که بهت گفتم. یادته گفتیم مغز از شروعِ کارای جدید و مصرف انرژیِ اولیه بدش میاد؟ این قانون، اون غولِ مرحلهی اولِ شروع کردن رو اونقدر کوچیک و بیاهمیت میکنه که مغز اصلاً آژیر خطر نمیزنه!
۲. کمالگرایی رو بذار تو گنجه؛ فعلاً داریم “آزمایش”
میکنیم! (به جای گنجه میتونی از کمد استفاده کنی)
اون حس خفهکنندهی این کار باید از همون اول بینقص و فوقالعاده باشه رو که باهاش آشنا شدی ؟ همونی که مثل یه وزنه سنگین میچسبه به پات و نمیذاره قدم از قدم برداری؟ خب، بیا یه کلک رشتی به این کمالگراییِ سمج بزنیم!
به جای اینکه به قلهی اورستِ اون کاره فکر کنی (مثلاً “میخوام یه کانال یوتیوب راه بندازم که بترکونه!”) و از استرس نفست بند بیاد،. به خودت بگو: فقط میخوام یه تست کوچولو بکنم ببینم چی میشه.
مثلاً:
- فکر کمالگرایانه: “اولین ویدیوی یوتیوبم باید ادیت حرفهای داشته باشه، سناریوش عالی باشه، نورپردازیم بینقص باشه و…” (و هیچوقت ساخته نمیشه!)
- فکر آزمایشمحور: “میخوام امتحان کنم ببینم اگه فقط ۳۰ ثانیه با موبایلم از گلدونِ روی میز فیلم بگیرم، و حرف بزنم صدا و تصویرش چطوری میشه؟
میبینی چطور فشار یهو از روی دوشت برداشته میشه؟ انگار داری توی آزمایشگاهِ شخصیِ خودت، بیخیال و کنجکاو، یه چیزی رو ورانداز میکنی. دیگه خبری از اون ترسِ فلجکنندهی “وای اگر عالی نشد چی؟ آبروم میره!” نیست.
و قسمت باحالش اینجاست: اگه اون تست کوچولو اونی نشد که فکر میکردی چی؟ نوش جونت! بهت تبریک میگم! چون این یه “باخت” نیست، این یه عالمه اطلاعات ارزشمندئه که مفت و مسلم به دست اوردی! فهمیدی چی کار میکنه، چی کار نمیکنه. مثل این میمونه که یه نقشه گنج پیدا کردی که روش نوشته (“این مسیر به درّه ختم میشه!”) خب این عالیه! دیگه اون راه رو نمیری و کلی در زمان و انرژیت صرفهجویی کردی.
البته من خودم اولین کلیپ یوتیوبم رو اینطوری گرفتم. کانال رو باز کردم. گفتم بدترین فیلم ممکن رو با بدترین نور و بدترین صدا ضبط میکنم باید یه آشغال به تمام معنا بیرون بدم. خخخ. این سلسله فیلما رو تا یک هفته ضبط میکردم. هیچ اتفاق بدی هم نیوفتاد!
این طرز فکر،که یه آزمایش کوچیک انجام بدی قلبِ تپندهی چیزیه که بهش میگن ذهنیتِ رشد (Growth Mindset). یعنی مغزت رو از حالتِ یه قاضیِ سختگیر و بیرحم درمیاری و تبدیلش میکنی به یه دانشمندِ کنجکاو و اهلِ یادگیری. تمرکزت دیگه روی نتیجهی نهاییِ بینقص نیست، بلکه روی (یادگرفتن، امتحان کردن، و بهتر شدن در طول مسیرئه) هر تست، هر قدم کوچیک، حتی اگه به ظاهر اشتباه باشه، داره تو رو یه پله جلوتر میبره.
پس شعار این مرحله چیه؟ بزن بریم تست کنیم، ببینیم چی میشه!
3: ریزترین حرکتِ ممکن؛ جادویِ فقط همین یه کار!
خب، رسیدیم به اون مرحله که مغزت مثل یه موتورِ پر از ایده کار میکنه، ولی دست و پات انگار تو سیمان خشک شده؟ 😊میدونی چی میگم؟ کلی فکر و خیال خفن، ولی دریغ از یه حرکتِ کوچولو که استارتِ کار رو بزنه؟
اینجاست که تکنیک کوچکترین اقدامِ ممکن ولی واقعی (Minimum Viable Action – MVA) مثل یه شاهکلیدِ کوچولو ولی قدرتمند وارد میشه!
فکر کن: ریزترین، عملیترین، مضحکترین حدِ ممکنِ کاری که همین الان، در همین لحظه، میتونی برای نزدیک شدن به اون هدفِ گُنده انجام بدی، چیه؟ تاکید میکنم: یه کار عملی و واقعی، دوباره میکنم: یه کار عملی و واقعی .
نه یه فکر یا یه برنامه ریختنِ دیگه! یه چیزی که بشه انجامش داد، نه فقط بهش فکر کرد.
مثلاً:
- میخوای نویسنده بشی؟ فکرِ شاهکارِ ادبیِ قرن رو یا نوشتنِ ۱۰ صفحه رو بذار کنار. MVA یا همون کوچکترین اقدامِ ممکن ولی واقعی همین الان گوشیتو بردار (یا یه قلم و کاغذ دم دستت) و فقط یک جمله در مورد چیزی که داری میبینی یا حسی که داری بنویس. مثلاً: صدای کیبورد تنها صداییه که میشنوم. یا چاییم سرد شد. تامام! 😊انجام شد. حس کردی چقدر الکی بود؟ دقیقاً نکته همینه!
- میخوای یه زبان جدید یاد بگیری؟ فکرِ مکالمهی روان یا حفظ کردنِ صدتا لغت رو فعلاً بیخیال. MVA: اپ استور، سیب استور یا گوگل پلی یا مایکت رو باز کن، اسم یه اپلیکیشن آموزش زبان رو سرچ کن و فقط دکمهی ‘نصب’ رو بزن. فقط همین! لازم نیست بازش کنی، ثبتنام کنی یا حتی یه درس رو شروع کنی. فقط نصبش کن که جلوی چشمت باشه.
- میخوای ورزش کنی یا سالمتر غذا بخوری؟ فکرِ برنامهی ورزشیِ سخت یا آشپزیِ یک ساعته رو فراموش کن. MVA: همین الان پاشو برو یه لیوان آب بخور. یا پاشو فقط لباس ورزشیهات رو از کمد در بیار بذار روی تخت. یا یه سیب بردار بذار تو کیفت برای بعداً.فقط یه حرکتِ فیزیکیِ ریز در جهتِ اون هدف.
این حرکتهای میکرو، این فقط همین یه کارها، اون غولِ بیشاخودمِ شروع کردن رو رام میکنن. اون اینرسیِ اولیه، اون چسبندگیِ اولِ صبح یا آخرِ شب که نمیذاره تکون بخوری رو میشکنن. مثل اینه که بخوای یه ماشینِ خاموش رو هُل بدی؛ سختترین و انرژیبرترین قسمتش، همون چندسانت اولِ حرکت دادنش از حالت سکونه! MVA همون چند سانتِ اوله.
پس این قانون طلایی رو بچسب:
یه حرکتِ عملیِ کوچولو، میتونه هزارتا فکرِ فلجکننده و اگه نشه چی؟ و از کجا شروع کنم؟ رو دود کنه بفرسته هوا!
پس اون ریزترین قدم رو بردار، همین الان!
نکته کنکوری مهم
اجازه بده شروعِت شلخته باشه! هیچ شاهکار نقاشی با اولین قلممو بینقص نبوده. هیچ نویسندهای اولین پیشنویسش عالی نبوده. هیچ آشپزی اولین بار غذاش حرفهای نشده. خودت رو از شرّ این انتظار بیرحمانه خلاص کن. اینا که گفتم واقعیته دنیای واقعیه. هیچکس توی دنیا وجود نداره که اولین شروعش بینظیر بوده باشه. یه شروع شلخته، صد بار بهتر از فکر کردن به یه کار بینقصه. که آخرسرهم امکان داره انجامش ندی. پس کثیفکاری کن، اشتباه کن، خندهدار به نظر برس، کی به کیه توی این دنیای پراز شلوغی! حرف اینکه فقط و فقط شروع کنی. زیبایی توی مسیر ساخته میشه، نه قبل از شروع.
یه بغلِ گرم برای شروعهای تازه:
رفیق جان، چه سال نو باشه، چه یه شنبهی معمولی، چه همین الانی که داری این کلمات رو میخونی، همیشه فرصت برای یه شروع تازه هست. لازم نیست منتظر یه تاریخ خاص، یه حس خاص، یا یه اجازهی خاص از کسی باشی. اجازهی شروع، توی دستای خودته.
اون رویاها، اون ایدهها، اون ورژن بهتری از خودت که ته ذهنت قایم شده، منتظرن که بهشون یه فرصت بدی نفس بکشن. حتی اگه پاهات میلرزه، حتی اگه صدایی تو سرت میگه نمیشه، یه قدم کوچیک بردار. فقط یکی. اتفاق خاصی نمیوفته. اینو بهت قول میدم
یادته بچگیها چطور برای یاد گرفتن دوچرخهسواری زمین میخوردیم و باز بلند میشدیم؟ شروع کردن هم همینه. شاید چند بار تلو تلو بخوری، شاید مسیرت رو گم کنی، اما جادوی واقعی توی همون بلند شدنها و ادامه دادنهاست.
پس اون دکمهی پلی ذهن و بدنت رو بزن. شاید اولش سخت باشه، اما قول میدم داستانی که شروع میشه، ارزشش رو داره. داستانی که نویسندهاش، کارگردانش، و قهرمانش خودِ خودِ تو هستی.
حالا بهم بگو، اولین قدم کوچیکت، اون دو دقیقهی اولت، قراره چی باشه؟ 😉
پست های مرتبط

تیر 30, 1403

اردیبهشت 6, 1400
دیدگاهتان را بنویسید